-
26
یکشنبه 23 فروردین 1394 20:28
امروز قرار بود خونوادش بیان خونمون عید دیدنی ولی مامانش مریض شده نیومدن جمعه صبح رفتم در.بند.سر و از یکی از آشنا ها نهال گردو و آلبالو گرفتم و ساعت 3 مامان اینا اومدن در خونمون و با هم رفتیم باغشون تا بکاریم شب ساعت 9.5 برگشتیم م. شبش (یعنی پنج شنبه شب) دندونش درد گرفته بود و تا صبح نخوابیده بود برای همین میگفت نرو...
-
25
پنجشنبه 20 فروردین 1394 17:27
دیشب بازم خونه خونواده م. بودیم. از اول تا آخر به رگبار تیکه بسته بودنم اولش که مامانش عوض تشکر میگه ایشالا که قدردان باشید بعدشم سر شام مامانش با تلفن داشت حرف میزد که هماهنگ کنه یه نفر برای کمرش که می خواد عمل کنه بیاد پرستاری بعد باباش میگه زیاده بگو نه بعد مامانش میگه عیب نداره پول میدم نخوام منت کسی رو بکشم بعدشم...
-
24
شنبه 15 فروردین 1394 21:51
دیروز می خواستم اینجا خیلی چیزا بنویسم ولی فرصت نشد پریشب بازم با هم دعوا کردیم بعد از اینکه از خونه باباش اینا اومدیم. من رانندگی می کردم. رفتم تا خونه بابام اینا و تا ساعت دو و خرده ای شایدم سه نصف شب پایین خونشون بودیم. بعدم مثل همیشه عین بدبختای بیچاره ای که راهی جز ادامه ندارن رفتیم خونه قضیه سر این بود که خود م....
-
23
دوشنبه 24 آذر 1393 02:12
چهارشنبه شب باز خر درونم فعال شد و حرف م. رو گوش کردم رفتیم خونشون. شام نصف ج.گر بسته بندی رو برای چهار نفر کباب کردن و با نون خوردیم و شد شاممون. شب برگشتیم خونه خوابیدیم ولی من حالم خوب نبود دائم هشیار بودم و بیقرار. صبح بالاخره 10.5 از رختخواب بلند شدم ولی خیلی حالم بد بود احساس می کردم تو دلم آشوبه همش فکر می کردم...
-
22
دوشنبه 17 آذر 1393 00:48
چهارشنبه بعداز ظهر رفتیم خونه عمه اولی م. چون بچه نداره و دلم براش میسوزه یعنی بچه هاش از دنیا رفتن 5 شنبه قرار بود برم خونه عمه دومیش بخاطر روضه. مامانش 4 شنبه زنگ زده میگه تو نمی خواد ببریش بابا میاد دنبالش و از خونه ما با عمه سومی با هم میریم. من گفتم (با ایما اشاره) نه نمی خوام. م. به مامانش میگه برنامه فردامون...
-
21
سهشنبه 4 آذر 1393 06:42
دیروز یه سوتی خیلی خفن دادم بعد از ظهر که می خواستم از سرکار بیام خونه به همکارم گفتم من ماشین آوردم لازم نیست منتظر باشیم شوهرم بیاد. اون اومد خواستیم بریم دیدم سوئیچ نیست. هرچی گشتم پیداش نکرئم گفتم شاید رو ماشین جامونده رفتیم دیدم ای داد بیداد ماشن نیست. کلی فکرو خیال کردم تازه یادم افتاد من امروز ماشین نیاورئم و...
-
20
دوشنبه 12 آبان 1393 16:29
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله ابدا
-
19
پنجشنبه 10 مهر 1393 12:29
امروز بازم م. رفت کلاس فر.ادر.مانی بازم براش مهم نبود که گفتم راضی نیستم یه قسمت کوچیک از پروپ.وزالو نوشتم ولی خیلیش مونده هفته پیش دوتا فیلم دیدیم. با خواهرم رفتیم. هردوش قشنگ بود. شنبه می خواستیم بریم مد.رسه مو.شها که رفتیم آر.ایش غلی.ظ سه شنبه هم می خواستیم بریم آت.ش ب.س که رفتیم خو.اب زد.ه ها امروز از صبح می خوام...
-
18
جمعه 28 شهریور 1393 13:33
امروز سومین روزیه که م. بیمارستانه منم الان بیمارستان پیششم بستری شده که پا.لس بگیره پریروز با باباش اومد و از صبح تا ساعت 4 منتظر بود که تخت خالی گیر بیاد. هرچی گفتم بیمارستان نبریدش خودم مثل همیشه براش میزنم باباش قبول نکرد بعدشم تلفنی به محمد می گفت ف. اگه گفت (منظورش من بودم) خودم میزنم برات قبول نکن منم گفتم مگه...
-
17
دوشنبه 24 شهریور 1393 00:28
دلم می خواد طلاق بگیرم دوست دارم خودمو راحت کنم از این همه ناراحتی و بحث و دلخوری امروز همش تنهام. چرا از خودم هیچ اراده ای ندارم؟ چرا وقتی به من محل نمی ذاره هیچ کاری نمی کنم؟ اون دائم در حال انجام کاراشه و من تو خلاء اون با مامانش حرف می زنه من درو دیوارو نگاه می کنم اون ریشاشو می زنه و میره حموم و میره سایتای مورد...
-
16
یکشنبه 23 شهریور 1393 19:37
امروز دومین روزی بود که بعد از مشکل پام رفتم سرکار خیلی باهام بد برخورد می کنن. همش دارن نیش و کنایه می زنن و تیکه می پرونن. اصلا با من حرف نمی زنن. خیلی بد برخورد می کنن. دائم تنهام کارامم همه می مونن چون نمی تونم برم و بیام یا کپی بگیرم. خدا کنه رئیس قبول کنه جام عوض شه (البته سمتم) اونوقت قیافه اینایی که انقد قلبمو...
-
15
شنبه 22 شهریور 1393 20:22
الان تنها نشستم تو پذیرایی م. هم تو اتاق خوابه و قهر کرده مثلا فقط بخاطر اینکه وقتی داشت با تلفن با مامان عزیزش حرف می زد فکر کردم قطع شده و با صدای بلند باهاش حرف زدم. به پر قبای آقا برخورده که چرا با من بد حرف می زنی دلم می خواد ازش جداشم دوست داشتم اصلا شوهری در کار نبود کاش هیچوقت باهاش آشنا نمی شدم خدا نگذره از...
-
14
جمعه 21 شهریور 1393 14:50
دیروز مامان و بابای م. اومده بودن خونمون برای تبریک تولد من امروز تولدمه ولی مامانم اینا هفته پیش برگزارش کردن چون خواهرم و مامانم رژ.یمن و اون موقع می تونستن کیک بخورن برای همین عوض 21ام 12ام برام تولد گرفتن فردا قراره بعد از تقریبا دو هفته برم سر کار. خدا به خیر کنه دکتر گفته تا یه هفته باید رعایت کنی و تا سه روز با...
-
13
چهارشنبه 19 شهریور 1393 21:54
امروز گچ پامو باز کردن ولی دکتر گفت تا یه هفته باید ملاحظشو بکنی و با عصا راه بری. امروز همسایه ها اومدن عیادت البته 5 تاشون اومدن و چهارتا نیومده بودن. طفلک خانوم ف. قبل از همه اومد و همه پذیرایی رو گرد گیری کرد. خدا خیرش بده الهی دیروزم دایی دومی بازنو دختر و پسرش اومده بودن. امروز برای کلاس زبان پول واریز کردم با...
-
12
دوشنبه 17 شهریور 1393 14:34
امروز سومین روز از هفته دومیه که باید پام وتو گچ باشه شنبه رفتم سرکار. خیلی از برخورد همکارا ناراحت شدم یه ریز داشتن متلک مینداختن که هفته پیش همش داشتیم کارای تو رو انجام می دادیم اصلا نگفتن چرا ا.مدی یا اینکه مشکل داری یا نه بعدم که خواستم برای بقیه هفته مرخصی بگیرم مسئولمون گفت باید جانشین داشته باشی چون جواب ارباب...
-
11
جمعه 14 شهریور 1393 10:37
بازم دلم برای اینجا تنگ شد. الان تنهام. م. رفته امتحان بده. کن.کور فر.اگیر ار.شد عم.ران پی.ام ن.ور پریشب مامان و بابام و خواهرم اومده بودن خونه ما و برام تولد گرفتن. البته تولد من 21 امه ولی چون خواهرم رژ.یمه و بین دوره هاش فقط می تونه یکم ناپرهیزی کنه اون روز اومدن دستشون درد نکنه مامان م. چند روز پیش زنگ زد که مثلا...
-
10
یکشنبه 9 شهریور 1393 08:45
دیروز اولین روزی بود که نرفتم سر کار می خوام فعلا یه هفته نرم دیشب تا ساعت حدود 3 داشتم وب گردی می کردم. اوضاع محل کار شیر تو شیره. رئیس داره میترکونه همه چیو. چهارشنبه یکی از همکارا به من گفت میای پیش من (یعنی بشم نیروی اون) اصلا دلم نمی خواست ولی گفتم باشه خدا کنه اجازه ندن. خدایا خودت کمکم کن هرچی خیره برام پیش...
-
9
جمعه 7 شهریور 1393 20:50
از چهارشنبه پامو گچ گرفتن دکتره گفته بود هفته بعد یعنی همین چهارشنبه گذشته برو پیش ار.تو پد منم رفتم و گفت رب.اط پات پاره شده و باید گچ بگیری درمونگاه رفته بودم گفت 7 شب بیا مطبم برات گچ بگیرم گفته باید دوهفته تو گچ باشه 5 شنبه رفتم سرکار ولی شنبه تا دوشنبه رو اجازه گرفتم که نرم دیروز دوتا از همسایه ها طفلکیا اومدن...
-
8
چهارشنبه 29 مرداد 1393 19:57
امروز مرخصی ساعتی گرفتم رفتیم درمانگاه پامو آ.تل گرفتن تان.دون مچ پای چپم کشیده شده
-
7
دوشنبه 27 مرداد 1393 01:49
امروز بالاخره جرات کردم با استادم قرار گذاشتم برای فردا ایشالا که فردا دیگه بتونم تا یه جایی پیش ببرم البته تا مرحله صفر چون الان هنوز زیر صفرم یعنی هنوز پرو.پوزالم ندارم ایشالا که فردا دیگه به صفر برسه دوباره خونه ریخته به هم 4شنبه پیش عروسی دعوت بودیم و من برای اولین بار رفتم آرا.یش .گاه و برای اولین بار لباس خریدم...
-
6
یکشنبه 19 مرداد 1393 13:39
دیروز از صبح تا شب فقط داشتم یخچالو تمیز می کردم انقد افتضاح بود که نهایت نداشت تازه هنوز درش مونده انقد کثیف بود که بعد از اینکه طبقاتو خالی کردم و شلنگ گرفتم یه عنکبوت سیاه بزرگ پا گذاشت به فرار فک کن یه عنکبوت زنده تو یخچال!!!!!!!!!!!!!!! ینی وضعیت فوق افتضاح دیشب رفتیم فیلم رد کا.رپت خیلی بد بود ینی فقط اسکلمون...
-
5
شنبه 18 مرداد 1393 10:10
هفته قبل تقریبا خونه مرتب شد ولی تمیز نه انباری رو هم مرتب کردم امروز اولین روز از هفته سوم مرخصیمه که آخریشم هست خدایا از هفته بعد دوباره باید برم سر کار البته خدارو شکر ولی کاش تعطیلات ما هم عوض سه هقته سه ماه بود امروز یکم شروع کردم درس بخونم ببینم بالاخره می تونم تو این هفته با استاد گرامی قرار بذارم یا نه ایشالا...
-
4
یکشنبه 12 مرداد 1393 19:06
این یکی دو روز بعد از برنامه ریزی یکم خوب پیش رفته اطاق خواب مرتب شده آشپزخونه کمی بهتر شده پذیرایی هم بد نیست برای با.مبو که در حال ازمحلال بود یه ماهی خریدیم و امیدوارم وضعیتش خوب بشه سه تا گلدونم خریدیم ایشالا که حال منم به مثبت متحول بشه قصد دارم ایشالا امروز بقیه آشپزخونه و فردا انباری رو تمیز کنم و دیگه از پس...
-
3
پنجشنبه 9 مرداد 1393 18:10
امروز سال.گرد از.دواجمون بود یعنی فرداس ناهار لا.زانیا درست کردم ایشالا قراره امشب بعد از 6 7 ماه بریم بیرون خدایا دستمو بگیر نذار دوباره برم تو هپروت دایا بهم توان بده تا بتونم زن خوبی برای شوهرم و آدم موفقی تو درسم باشم.
-
2
چهارشنبه 8 مرداد 1393 19:51
الان می خوایم بریم خونه خونواده همسر گرامی ایشالا خیلی بد نگذره امروزم باز به بطالت گذشت البته خونه خودمون نبودیم یعنی از صبح خونه ما.مانم اینا بودیم تا همین لحظه خیلی اخلاق م. بد شده جدیدا دائم پیش خونوادم کنفم میکنه و جواب میده دارم کم کم ازش متنفر میشم
-
1
چهارشنبه 8 مرداد 1393 15:26
سلام از امروز تصمیم گرفتم آدم دیگه ای باشم می خوام موفقیتامو تو این صفحه ثبت کنم می خوام دیگه آدم تنبل و خمودی نباشم از امروز برای خودم دو نوع برنامه تنظیم کردم یکی برای درس و یکی برای کارای خونه خدایا کمکم کن