به نام خدا

این وبلاگ یه دانشجوی شاغل متاهله که اولویت اول فکریش درسه اما تو عمل تا حالا استندبای بوده فقط دوست داشته که بهترین باشه. ایشالا از این به بعد تصمیم گرفته که فقط تو رویا بهترین نباشه و آرزوهاشو عملی کنه

به نام خدا

این وبلاگ یه دانشجوی شاغل متاهله که اولویت اول فکریش درسه اما تو عمل تا حالا استندبای بوده فقط دوست داشته که بهترین باشه. ایشالا از این به بعد تصمیم گرفته که فقط تو رویا بهترین نباشه و آرزوهاشو عملی کنه

13

امروز گچ پامو باز کردن ولی دکتر گفت تا یه هفته باید ملاحظشو بکنی و با عصا راه بری.

امروز همسایه ها اومدن عیادت البته 5 تاشون اومدن و چهارتا نیومده بودن. طفلک خانوم ف. قبل از همه اومد و همه پذیرایی رو گرد گیری کرد. خدا خیرش بده الهی

دیروزم دایی دومی بازنو دختر و پسرش اومده بودن.

امروز برای کلاس زبان پول واریز کردم

با رفتنم به واحد خانوم فر. موافقت نکردن مدیرمون گفته بوده اگه اینو از اینجا ببرید استعفا میدم.

از شنبه ایشالا دوباره می رم سرکار

12

امروز سومین روز از هفته دومیه که باید پام وتو گچ باشه

شنبه رفتم سرکار. خیلی از برخورد همکارا ناراحت شدم

یه ریز داشتن متلک مینداختن که هفته پیش همش داشتیم کارای تو رو انجام می دادیم

اصلا نگفتن چرا ا.مدی یا اینکه مشکل داری یا نه

بعدم که خواستم برای بقیه هفته مرخصی بگیرم مسئولمون گفت باید جانشین داشته باشی چون جواب ارباب رجوعاتو کسی نمیده

ولی کسی به روی خودش نیاورد که بگه من برات امضا میکنم

وقتی هم بهش می گم خوب من چی کار کنم من نمی تونم بیام تازه امروزم که اومدم خیلی دارم اذیت میشم خانم ت. برگشته میگه من که گفتم برو بیمه دو هفتتو استعلاجی کن

بیشعورای خودخواه

بهش گفتم خوب چه فرقی به حال شما داره بالاخره که نتیجش نیومدنه چه فرق داره استحقاقی باشه یا استعلاجی

بعد دیگه هیچ کدوم به روشون نیاوردن که من مریضم و نمیتونم بیام ولی اجازش وابسته به امضای اونا برای جایگزینیه

خدا نگذره ازشون

آخرسر از آقای ر. امضا رفتم باز به غیرت اون

شنبه خیلی ادیت شدم تا یکشنبه بعداز ظهر پام داشت ذق ذق میزد و باد کرده بود.

دیشب تا ساعت 4 صبح یه کله داشتم وبلاگ می خوندم. امروزم م. ظفلک مثل هر روز که خونه ام صبحونه حاضر کرد و بیدارم کرد با هم صبحونه خوردیم و رفت سر کار

ظهرم اومد غذا رو گرم کرد و با هم خوردیم و دوباره رفت.

خاله م. امروز زنگ زد و حالمو پرسید. این خالش سه تا بچه داره دوتا دختر و یه پسر که همه ازدواج کردن و یه دختر و پسرش الان انگل.یسن و دارن درس می خونن.

11

بازم دلم برای اینجا تنگ شد. الان تنهام.

م. رفته امتحان بده. کن.کور فر.اگیر ار.شد عم.ران پی.ام ن.ور

پریشب مامان و بابام و خواهرم اومده بودن خونه ما و برام تولد گرفتن. البته تولد من 21 امه ولی چون خواهرم رژ.یمه و بین دوره هاش فقط می تونه یکم ناپرهیزی کنه اون روز اومدن

دستشون درد نکنه

مامان م. چند روز پیش زنگ زد که مثلا حال منو بپرسه میگه خوب استفاده کن دیگه معلوم نیست از این شانسا گیرت بیاد

می خواستم بهش بگم ایشالا قسمت خودتون

عوضی میگه این هفته نیومدید ایشالا چهارشنبه بعد منتظرتونیم. عوضی

یکی نیست بهش بگه بی.شعور من پام تو گچه این تویی که باید بیای عیادت نمیای هیچی تازه من باید بیام دست بوسی؟

حالم ازش بهم میخوره

دیروز با م. بحثم شد قهر بودم باهاش شب براش کور.تون زدم

اصلا اجازه نمیده حرف آدم تموم شه هروقت باهاش حرف میزنم طپش قلب میگیرم

زنگ زده بودم بهش یه چیزی بگم عین چی پاچه میگیره حتی مهلت نداد ببینه چی می خوام بگم دو ثانیه صبر نداره منم جملمو نصفه ول کردمو دیگه باهاش حرف نزدم

دیشب رفتم تو اتاق خواب که صدای یه مرد توجهمو جلب کرد چراقو خاموش کردم و رفتم رو تخت و گوش دادم

اولش داشت دائم جانماز آب می کشید و می گفت حاجی مگه زمان جن.گ چه جوری بود ما به وظیفه عمل می کردیم نتیجه با خدا بود و ... بعد هی شکسته نفسی می کرد و وسطاش هی به طرفش می گفت تو حال روحیت خوب نیست و بیا خونه ما چند وقت بمون و هی می گفت من سعی خودمو می کنم و یه غلطی کردم گفتم چشم حالا مرده و حرفش و ... خلاصه اما آخرش یدفه برگشت گفت حالا حاجی جون یه چیز دیگه نمی دونم اون چی گفت که این گفت نه یحث مادیشه. اونی که بهش رو انداختم گفته من این حکمو می شکونم فقط باید 6 تا بده. بعدش من گفتم کو...ت فلان. (دوبارم گفت) ولی گفته من حاضرم اما باید 6 تا بده

عوضی بیشرف تو خیابون به همین راحتی داشت رش.وه می گرفت که یه حکمی رو برای یه مج.رم که حالا خدا میدونه جرم.ش چیه ازبی ببره بعدم دم از خدا و ایثار و وظیفه میزنه همین آدما هستن که همه چی رو نابود کردن خدا لعنتشون کنه

10

دیروز اولین روزی بود که نرفتم سر کار می خوام فعلا یه هفته نرم

دیشب تا ساعت حدود 3 داشتم وب گردی می کردم. اوضاع محل کار شیر تو شیره. رئیس داره میترکونه همه چیو.

چهارشنبه یکی از همکارا به من گفت میای پیش من (یعنی بشم نیروی اون) اصلا دلم نمی خواست ولی گفتم باشه خدا کنه اجازه ندن. خدایا خودت کمکم کن هرچی خیره برام پیش بیاد

مثلا می خواستم برم کلاس ای.رو بیک کلا منحدم شدم

الان از نوشتن خط قبلی تقریبا 10 دقیقه گذشته هی دلم می خواد یه چیزی بنویسم ولی هیچی به نظرم نمی رسه

نمی دونم چرا هیچ وقت حرفی برای گفتن ندارم

مثلا پیش کسی باشم ممکنه اگه اون باهام حرف نزنه ساعتها همینجور بدون صحبت پیشش بشینم با وجودیکه دوست دارم حرف بزنم یا مثلا شماره مامان یا خواهرمو می گیرم چون دلم تنگ شده و دلم می خواد با هم حرف بزنیم ولی هیچی به ذهنم برای گفتن نمیرسه و بعد از خوبم خوبی چه خبر خدارو شکر دیگه حرفی ندارم اونام بدتر از من. بعد یه مدت سکوت و الکی هی چه خبر- سلامتی- چی کار می کنی- هیچی خدارو شکر مکالمه تموم میشه

شاید خونوادگی افسرده ایم.

هروقت میریم خونه پدر مادر شوهرم از وقت رفتن تا برگشتن یه کله دارن با هم حرف میزنن انقد که آدم می خواد بالا بیاره

هرروزم یا اون یا مامانش به هم زنگ میزنن و حداقل 45 دقیقه با هم صحبت می کنن

نمی دونم اونا آنرمالن یا ما

احتمالا هردو

آها راستی دیروز به جای 250 دویست برامون بن واریز کردن

یکی نیست به اینا بگه خوب مگه مریضید وقتی می خواید 200 بریزید میگید 250 اینجوری آدم هیچ ذوقی نداره ولی اگه از اول همون 200 رو بدونی کلیم ذوق میکنی

همیشه هین طورن یه حرفی میزنن بعد کمترشو عمل میکنن

نمی دونم چرا دوست دارن همه ازشون ناراضی باشن درصورتی که اگه از اول همونی می خوان رو بگن همه خیلی هم خوشحالن

5 شنبه با وجود گچ مجبور شدم دو ساعت برم سرکار اشتباه کردم تا خانوم ع. بود نرفتم پیشش برای مشاهده وضعیت و اجازه مرخصی برای هفته بعد برای همین تلفنی بهش گفتم

به آقای ر. هم امروز زنگ زدم گفتم

خدایا خودت هوامو داشته باش هرچی بهتره برام پیش بیاد

الهی آمین

9


از چهارشنبه پامو گچ گرفتن

دکتره گفته بود هفته بعد یعنی همین چهارشنبه گذشته برو پیش ار.تو پد منم رفتم و گفت رب.اط پات پاره شده و باید گچ بگیری درمونگاه رفته بودم گفت 7 شب بیا مطبم برات گچ بگیرم

گفته باید دوهفته تو گچ باشه

5 شنبه رفتم سرکار ولی شنبه تا دوشنبه رو اجازه گرفتم که نرم

دیروز دوتا از همسایه ها طفلکیا اومدن کمکم و همه ظرفا رو شستن

خدا خیرشون بده الهی

خونه بازار شام بود ناهارم تو پذیرایی با این گازای مسافرتی کیفی درست کرده بودم که همه چیش تو حال ولو بود

امروز فریزرو خاموش کردم تا ببینم درست میشه یا نه

وسایلشو همسایه ها بردن تو فریزراشون گذاشتن دستشون درد نکنه

می خوام ایشالا از فردا که خونه ام یکم کارای پایا.ن نامه رو جلو ببرم

ایشالا